هديه خدا محمدرضاجونهديه خدا محمدرضاجون، تا این لحظه: 10 سال و 14 روز سن داره

جوجه جون من

18 ماهگيت مبارك

عزيزم پيشاپيش هجده ماهگيت رو تبريك ميگم گلم . عزيز مادر اين روزا از ديدنت سير نمي شم .فقط بهت خيره ميشم و تو دلم كلي ذوق مرگ ميشم از داشتن تو ماشالله باز سريع روم رو برميگردونم م ميگم چشمت نكنم عزيزم . اين ماه رفتيم مشهد واسه چكآپت خوب بود همه چيز خدارو شكر . خوش گذشت بد نبود يك دل سير هم رفتم زيارت آقا . اين شبها ميبرمت حسينيه و هيئت و تو هم خيلي قشنگ سينه ميزني و همزمان بلند هم ميگي ددددددددددت يعني دست !!!!! واكسنت رو ميذارم هفته آينده خدا كنه همه چيز خوب پيش بره به حق شش ماهه امام حسين (ع) . دايره لغاتت :‌ هنوز هم خيلي واضح حرف نميزني و به نظرم هنوز مونده تا حرف زدنت بِبَ ييييي = با همين مكث آآآآ  بَ = آب ...
29 مهر 1394

17 ماهگيت مبارك

عشقم 17 ماهه شدي . مباركت باشه گلم . كار جديدي ياد نگرفتي فقط خيلي تقليد ميكني از كارهامون و خيلي خوب هم گوش ميدي . كلا بچه حرف گوش كني هستي چند شبه به بره هاي ناقلات علاقمند شدي و موقع خواب ميگي برات بيارمشون و باهاشون بازي ميكني . احساس ميكنم وابستگيت به من خيلي بيشتر شده . ديروز همش واسه خودت شعر ميخوندي و من نميدونم چي ميگي . هر كي ازت سوالي بپرسه كه راجع به مقدار و ميزان باشه تشخيص ميدي و جواب ميدي : ده عمه ازت ميپرسه مامان رو دوست داري با بالا و پايين بردن سر ميگي اره ميپرسه چند تا ؟ ميگي : ده ه ه . و اين سوال و جواب ادامه داره تا وقتي كه ديگه نميذاري بپرسه چند تا يكراست جواب ميدي ده ه ه . وقتي ميگم چند ت...
31 شهريور 1394

عشقم تولدت مبارك

از طرف زويا :‌ امروز 30 شهريور تولد عشقم هست . تولدت مبارك از طرف جوجه طلا : بابايي جون تولدت مبارك سايت هزار سال بالاي سر ما باشه انشالله . هميشه آخر شهريور برام روزاي خوبيه تولد سه عشق سه فرشته سه صبور كه تو زندگي من خيلي چيزا ازشون ياد گرفتم و پاكترين و صبورترين كساني كه ميشناسم تا اين لحظه كه توي صبوريشون موندم . هميشه ميگم كاش منم مثل شما بودم به راستي كه شما فرشتگان پاك خداييد . از همينجا تولد خواهر عزيز تر از جانم بنفشه و پدر هميشه صبورم رو تبريك ميگم 31 شهريور تولد خواهري مهربان 1 مهر تولد پدري عزيز تر از جان مبارك باد ...
30 شهريور 1394

نيمه دوم شانزده ماهگي

پنجشنبه 19 شهريور دوست صميمي با دو تا پسر طلاش تو مسير مسافرتشون اومدن پيشم . شما نيم ساعت اول كه بغلم بودي و تكون نميخوردي يكمم سرماخورده بودي حال نداشتي بعدش كم كم با پسر كوچكش كه يك سال از شما بزرگتره بازي كردي چه پسر مودب و مهربوني بودي فقط وقتي اسباب بازيتو ميخواست بگيره محكم اسباب بازي رو ميگرفتي و جيغ ميزدي .اما بهر حال من فهميدم بايد حتما مهدكودك بذارمت كه با محيط اطرافتم آشنا بشي . هيچ عكسي هم نذاشتين ازتون بگيريم اين يكي از بقيه بهتر شده كه ميذارم برات البته مثلا بهتر شده چيزيشم معلوم نيست 94/6/21 عصر شنبه : نخوابيدي كلي بازي كرديم حلقه هات رو تو دستت ميكني مثل النگو . و ميشيني ميچيني شون لباست رو ميخواست...
22 شهريور 1394

عكس آوردم

يكم عكس آوردم حالا نميدونم هر عكسي رو تو پستاي مربوط به خودش بذارم و پستا رو تكميل كنم يا يك پست جديد بذارم . شايد دومي بهتر باشه . خلاصه كه دير دير فردا عكسه در اين مكان نصب ميشود . ايندفعه قولم قوله . يكم از سيسمونيت ( كمد و دراور رو بابايي ساخته ) اولين عكست تو بيمارستان ( چشم ماماني و دكتر و دور ديدن اينجوري پسرم و بستن)93/1/31 ساعت 11 ظهر اين دو عكس ماله روز بعد كه مرخص شديم اومديم خونه (93/2/1) اين عكس رو عمه كوچيكه گرفته ميخواستن برن مشهد گفتن واسه عمه بزرگه ببريم يك ماه و نيمه هستي گلم . براي اولين بار رفتيم مهموني خونه مامان جون و خاله جون بعد از 40 روزگي دو ماهگي جوج...
22 شهريور 1394

دومين زيارت آقا (شانزده ماهگي)

16 ماهگيت گلم مبارك . سلام عزيزم   السلام عليك يا علي بن موسي الرضا (ع) يكشنبه از مشهد برگشتيم . رفته بودي پابوس آقا واسه بار دومت . شب تولد تو حرم آقا بوديم واي چه شلوغ بود . چه جمعيتي ، تا بحال اينقدر عاشق يكجا نديده بودم . انشاءالله امام رضا(ع)‌ يارو ياورت باشه مامان جون . خلاصه كنم سفرمون رو كه بر خلاف پنج ماهگيت اينبار تو ماشين خيلي نخوابيدي و آخراي راه ديگه كلافم كرده بودي از بس از سرو كولم بالا ميرفتي البته حق داشتي از تو ماشين موندن خسته شده بودي . شبها هم چون دور و ورت شلوغ بود و همه خاله ها و نانا بود نمي خوابيدي همش ميرفتي تو اتاقشون و با اينكه خوابت مي اومد بازي ميكردي و منم مجبور بودم...
10 شهريور 1394

اولين آرايشگاه

پسر طلايي مامان ديروز در تاريخ 94/5/20 روز تولد من براي اولين بار بردمت آرايشگاه (برديمت) البته موهات رو دو سه بار خاله سعيده كوتاه كرده بودن دستشون درد نكنه اما اين بار ديگه گفتيم بريم آرايشگاه ببينيم چي ميشه چون انشالله اگه خدا بخواد و امام رضابطلبه عازم مشهديم و شما براي بار دوم ميري پابوس آقا (اولين بار تو پنج ماهگي رفتيم مشهد گلم) . خوب حالا چرا نوشتم برديمت :‌ القصه منو خاله بني و عرفان جون و عمو رضا شوهر خاله بني و بابايي به عنوان بادي گاردهاي پسر گلي رفتيم تا از ماشين پياده شديم آقاي آرايشگر شاخ در آورد كه اي خدا اينهمه مشتري ولي بعد كه گريه هاي شما رو ديد فهميد كه ما هم كم بوديم براي مشايعت شما . نانا...
21 مرداد 1394

احوالات جوجه در 15 و نيم ماهگي

(مرداد 94) سلام عزيزم اينروزا خيلي شيرين شدي ،‌ وقتي ميخوايم بريم بيرون تا ميبيني من دارم لباس بيرون ميپوشم سريع مانتو شالمو مي ياري و روي سرت ميندازي و هي به من ميدي و خيلي عجله داري براي بيرون رفتن صبر هم نداري و شروع به نق زدن و گريه ميكني . يعني بايد خيلي زود به خودم بجنبم . دايره لغات جوجه په په = هر چيز خوردني وقتي هم ميرسيم خونه تا از ماشين پياده ميشيم ميگي در (كم كم دارم متوجه ميشم داري حرف ميزني و من نفهميدم ) و بايد وايستيم تا در بسته بشه بعد بريم بالا. ماما رو هم ميگي البته وقتي من دارم ظرف ميشورم اونم با گريه كه منو از كار توي آشپزخونه منصرف كني ديشب(94/5/17) براي اولين بار ت...
18 مرداد 1394

عكس بالاخره عكس

عشق مادر : مامان عاشقته پسرم . اسفند و فروردين كه رفتيم آتليه عكس گرفتيم ، عكساي اسفند رو تحويل گرفتيم اما عكس آخري موند تا اينكه هفته اول مرداد رفتيم با شرمندگي عكس رو بگيريم . عكساي خام رو گفت گذاشتم رو سي دي اما فقط عكس آخري بودبازم بدك نيست .     در آخر هم يك عكس از دو ماهگي جوجه عسل اينجا اولين باري بود كه ميخواستيم بريم دار القرآن عزيزم . همه منتظر بودن تا ببيننت . اين روزهاي جوجه : جوجه من تو اين روزها عادت كرده شيشه رو به دندوناش ميگيره و راه ميره ، عقب عقب ميره با همون شيشه و ميچرخه دور خودش تا سرش گيج ميره  و مي افته يا قل ميخوره و بعضي وقتا گريه ميكنه بعضي وقته...
11 مرداد 1394