عكس آوردم
يكم عكس آوردم حالا نميدونم هر عكسي رو تو پستاي مربوط به خودش بذارم و پستا رو تكميل كنم يا يك پست جديد بذارم .
شايد دومي بهتر باشه . خلاصه كه دير دير فردا عكسه در اين مكان نصب ميشود . ايندفعه قولم قوله .
يكم از سيسمونيت ( كمد و دراور رو بابايي ساخته )
اولين عكست تو بيمارستان ( چشم ماماني و دكتر و دور ديدن اينجوري پسرم و بستن)93/1/31 ساعت 11 ظهر
اين دو عكس ماله روز بعد كه مرخص شديم اومديم خونه (93/2/1)
اين عكس رو عمه كوچيكه گرفته ميخواستن برن مشهد گفتن واسه عمه بزرگه ببريم يك ماه و نيمه هستي گلم .
براي اولين بار رفتيم مهموني خونه مامان جون و خاله جون بعد از 40 روزگي
دو ماهگي جوجه طلا
سه ماهگي عسل طلا
4 ماهگي جوجه طلا (اسباب بازي مامان جون ساز)
5 ماهگي پسر طلا
عكس بالا خونه مادر بزرگ با نوه هاي پسري و دختري.
وقتي از مشهد برگشتيم قبل 6 ماهگي هر چي لباس برات خريدم اونجا برات كوچك بود چون تا توي پاساژ يا مغازه ميرفتيم گريه ميكردي بابا هم تو رو ميبرد تو خيابون و منم با عجله خريد ميكردم همشون كوچك دراومدن.
اينم نمونش
پنج تا شش ماهگي
مامان فداي خنده هات هميشه بخندي گلم
پسر دايناسوري
محرم حسيني پسرم سقا شده . درست شش ماهه انشالله هميشه علي اصغر امام حسين (ع)ياورت باشه عزيزم .