هديه خدا محمدرضاجونهديه خدا محمدرضاجون، تا این لحظه: 10 سال و 13 روز سن داره

جوجه جون من

آخرین پست سال 95

1395/12/21 8:48
نویسنده : زويا
242 بازدید
اشتراک گذاری

راست گفتم تو سال میمون از جنب و جوش افتادیم

سلام به همه ، مشتاق دیدار

به روزهای پایانی سال نزدیک میشیم ، امیدوارم سال خوبی رو پشت سر گذاشته باشید و سال پر برکتی رو پیش رو داشته باشیم . پیشاپیش سال نوی همه مبارک .

با کلی خلاصه نویسی؛ اولا هیچ عکسی از شهریور تا حالا ندارم چون ، توی سفر چابهار بابای عزیز دوربین مامان رو انداخت تو دریا و به مدت یک ربع توی آب موند بعد که غواص رفت دوربین رو آورد تمام شد همه چیز هر جای ایران دوربین رو فرستادیم گفتند درست نمیشه و من همچنان بی دوربینم و بی عکس البته اطرافیان ازت عکس گرفتن اگه بتونم ازشون عکسا رو بگیرم . الانم میگم گوشی بهتر یا دوربین بخرم هنوز که فرصت نکرده میترسم عید رو بی دوربین شروع کنیم .

حرف زدن

تو حرف زدن پیشرفت خوبی داشتی مثل راه رفتن و نشستنت که یکباره بود این هم همینطور البته خیلی باهات کار کردم الان باید مراقب حرف زدنمون باشیم همه چی رو مثل طوطی تکرار میکنی .

وقتی میخوای یک کار رو انجام بدی میگی : من ظرف شوشو کردن دوت دارم .من این لباس دوت دارم .

جدیدا هرچی که می بینی یا باهاش بازی میکنی یا میخوری میپرسی: این چنده ؟؟؟؟؟؟عاشقتم

به فضول میگی فوفول ، بهت میگم لوس شما هم صدات رو میکشی و به من میگی سوووس .

فعالیتها:

هنوزم با اسباب بازیات بازی نمیکنی و یکسره دنبال منی از ظرف شستن از غذا پختن از جارو کردن از لباس شستن از تغییر دکوراسیون حتی دقیقا میتونی لباسشوئی رو روی تایم همیشگی بزاری و ماشین رو روشن کنی . اونقدر تو کارا خودت رو وسط میندازی که واقعا دست و پا گیر میشی و من عصبانی میشم .

همچنان وابسته ایی .(خودم مقصرم)

همچنان به عمو پورنگ علاقه داری (عاشقشی) یکمم شبکه پویا که من مجبورت میکنم ببینی تا وابستگیت به عمو پورنگ کم بشه .

چون امسال هوا سرد بود و تو هم علاقه وافری به بیرون رفتن داری من مجبور بودم خونه تکونی و تغییر دکوراسیون رو تو برنامه عصرهام قرار بدم و تقریبا از دی ماه شروع کردیم ، تا من ساعت 4 از اداره می رسیدم باور کن حتی لباس درنیاورده و غذا نخورده باید تو اتاق شما میرفتیم و اتاقت رو درست میکردیم ، همه جا هم تعریف میکردی که داریم تو اتاقت هواپیما میزنیم .

الانم با توجه به اتمام خونه تکونی و تغییر دکوراسیون تا من میرسیم خونه میگی "مامان خونه ما اوجل نیست "

و یک نگاه عاقل اندر سفیه به من میندازی تا ببینی تونستی منو تحریک به تغییر دکور کنی یا نه شاید مبلهای حال رو 30 بار تغییر دادم و بازهم منتظری .

همچنان آرایشگرت تو خونه می یاد و گریه میکنی . یکم با دکتر نوری دوست شدی یکبار که گریه نکردی و یکبار هم کمی گریه کردی . همچنان وقتی بیرون میریم دوست داری بغل باشی یا توی کالسکه باشی .

توی کارهای خونه خیلی دخالت میکنی ، دخالت ها .

به قول مامان کیان جون ، یک کار یک ساعتی نصف روز طول میکشه من شاید هر روز یک کار خیلی کوچک انجام میدادم ولی خیلی طول میکشید مثلا یکروز فقط دراور تور رو تمیز و مرتب میکردم و تو باید تمام لباسها رو یکبار میپوشیدی ، و حتی لباسهای منو الانم یکسره کفشای عیدم رو تو خونه میپوشی و میگی من عسوس میشم اوجل میشم اینو دیگه کجای دلم بزارم .

راستی پسر عمه هم بدنیا اومد بردیا و وقتی من بغلش میکردم شما اصلا حسودی نمیکنی عزیزم .

فقط جدیدا گاهی میگی من نی نی اوجولو هستم . و اوَِ اوَ میکنی و ادا در می یاری و من بغلت میکنم و لالایی برات میخونم بعدم میگم شما مرد شدی بزرگ شدی آقا شدی عزیزم .

تا ده میشماری و رنگها رو بلدی هر جا که بریم بار اول آدرس رو یاد میگیری .

حیف که تو شهرمون کارگاه مادر و کودک ندارم .

فعلا همینا یادمه و دفعه بعد که بیام حتما با عکس می یام . راستی مسافرت مشهد در پیش داریم .

سال خوبی رو برای همه دوستان عزیزم آرزو میکنم .

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

کیان
26 اسفند 95 11:28
پیشاپیش عیدتون مبارک خاله امید وار سال خروس دوباره به جنبشوش بیوفتید و شاد باشید
زويا
پاسخ
ممنونم سال نو شما هم مبارک .انشالله