هديه خدا محمدرضاجونهديه خدا محمدرضاجون، تا این لحظه: 10 سال و 13 روز سن داره

جوجه جون من

95 خوب يا بد

1395/2/1 10:33
نویسنده : زويا
206 بازدید
اشتراک گذاری

يعني از اول سال ، شايد هم آخر سال خير نديديم

10 روز آخر اسفند با سرماخوردگي عجيب و غريبي كه گلو درد و سرفه هاي شديد داشت همراه شديم مدام هم غصه ميخوردم كه زودتر خوب بشيم تا محمد از ما نگيره كه گرفت 3 بار تو دو هفته رفتيم دكتر حتي 29 اسفند رو و آمپول و غيره كه فايده نداشت و كل عيد از آجيل و شيريني خبري نبود به خاطر گلو درد .

محمد هم گرفت يك هفته ضعيف تر و هفته دوم عيد خيلي شديد با عفونت و تب زياد .

سه بار دكتر و هنوز هم آب بينيش مي ياد . خوب نشده چون همزمان بردمش مهد و اونجا هم سرما خورده بودن بعضي بچه ها .

خلااصه بچه لاغر شد خيلي .

مامان جون باهام قهر كرد كه چرا گذاشتمت مهد و من بر سر دوراهي

تا ترك كارم پيش رفتم و الان به توصيه دوستان منتظر تائيد نامه مرخصي بدون حقوق هستم .

دو راهي عجيب و سخت . نمي دونم كارم درست بوده يا اشتباه كه گذاشتمت مهد . خيلي ها ميگن زوده اما با يك مامان جون دياليزي و مادر بزرگ بي خيال چاره ديگه اي نداشتم .

منو ببخش پسرم به خاطر تمام ساعاتي كه ازم دوري و وقتي يادت مي ياد گريه ميكني و مامان مامان ميگي و تمام ساعاتي كه روبروي در اتاق مهدت نشستي و پتو تو بغل و ماشين تو بغل به در نگاه ميكني .

منو ببخش عزيزم .

دعا كنيد دوستان پسرم زودتر به شرايطش عادت كنه .

بماند كه اين چند وقت از نظر رواني به من چه گذشت .

 

پسندها (1)

نظرات (5)

رفع موهاي زائد
1 اردیبهشت 95 10:35
مطالب شما بسيار جذاب است، موفق و پيروز باشيد.
ظروف چيني
1 اردیبهشت 95 12:29
مطالب شما بسيار جذاب است
کیان
5 اردیبهشت 95 11:55
محمد جون می بخشی خیلی وقت بود بهت سر نزده بودمناراحم شدم که مریض شدی. عیب نداره بچه باید مریض هم بشه دیگه الکی که ما بچه ها بزرگ نمیشیم. سختی داره. راستی تولدت مبارک توپل داداشی. بترکه چشم حسود تا چشم نخوری مریض بشی راستی خاله این مادر بزرگ بی خیال که نتوشته بودید منظورتون دقیقا مادر شوهری بود دیگه درسته خاله یک وقت ترک کار نکنی بعدها پشیمون میشی ها. درست که میگن سن مناسب برای مهد حدود سه ساله ولی خوب ما نینی هایی که مامانامون شاغل هستند بلدیم دور از مادر بودن رو تحمل کنیم . پیشنهاد ما اینکه واسه یک سال توی خود مهد یک پرستار خصوصی برای محمد جان بگیرید هزینش البته زیاد میشه و لی خوب در عوض هم خیالتون راحته و هم سابقه کاریتون خراب نمیشه.
زويا
پاسخ
مرسي كيان جون . اره مادر شوهري جز اون كي ميتونه باشه !!! ممنون همه بهم ميگن كارت رو ول نكني . فعلا مامان خودم دوباره محمد رو نگه ميداره باهامنو قهر كرد تا راضي شديم . البته محمد هم اونجا اونقدر گريه كرد تا زنگ زدن كه بياين ببرينش . نميدونم چرا اينقدر وابسته هست تو خونه هم هرجا ميرم مي ياد و فقط كنارم ميشينه . اگه راهكاري داريد خوشحال ميشم منم هميشه بهت سر ميزنم كيان جون . ممنون بهم سر زدي خاله جون
موتور برق
27 اردیبهشت 95 0:39
مطالب شما بسيار جذاب است، موفق و پيروز باشيد.
کیان
3 خرداد 95 13:56
خاله من هم همینطوری هستم عین کنه مچسبب به مامانم نمیزارم تو خونه هیچ کاری بکنه.هر وقت مامانی می خواد کار انجام بده الکی مدام گریه میکنم که منو بغل کنهتنها راه حلشم اینه که بابایی منو میزنه زیر بغلش از خونه میزنیم بیرون تا مامانی کارشو بکنه . کلا اینطوری که بابایی منو میبره پایین با هم بازی میکنیم تا شام بعدش میام شام می خوریم دوباره میریم خونه مامان عفت تا ساعت 12 شب میام بالا بعدش با هزار تا دوزو کلک ساعت 1 شب می خوابمدکترا میگن تو یک دوره از کودکی طبیعیه بعد از یک مدت خوب میشه
زويا
پاسخ
سلام عزيزم . من ميترسم محمد همينطوري بمونه اونقدر وابسته هست كه مهد جوابش كرده و ديگه نميره . آخه محمد كه شبا با باباش بخواد بره بيرون گريه ميكنه كه من هم برم باهاش و مجبورم كارام رو اگه عصرا بخوابه انجام بدم اگرم نخوابه فرداش بي نهاريم .