95 خوب يا بد
يعني از اول سال ، شايد هم آخر سال خير نديديم
10 روز آخر اسفند با سرماخوردگي عجيب و غريبي كه گلو درد و سرفه هاي شديد داشت همراه شديم مدام هم غصه ميخوردم كه زودتر خوب بشيم تا محمد از ما نگيره كه گرفت 3 بار تو دو هفته رفتيم دكتر حتي 29 اسفند رو و آمپول و غيره كه فايده نداشت و كل عيد از آجيل و شيريني خبري نبود به خاطر گلو درد .
محمد هم گرفت يك هفته ضعيف تر و هفته دوم عيد خيلي شديد با عفونت و تب زياد .
سه بار دكتر و هنوز هم آب بينيش مي ياد . خوب نشده چون همزمان بردمش مهد و اونجا هم سرما خورده بودن بعضي بچه ها .
خلااصه بچه لاغر شد خيلي .
مامان جون باهام قهر كرد كه چرا گذاشتمت مهد و من بر سر دوراهي
تا ترك كارم پيش رفتم و الان به توصيه دوستان منتظر تائيد نامه مرخصي بدون حقوق هستم .
دو راهي عجيب و سخت . نمي دونم كارم درست بوده يا اشتباه كه گذاشتمت مهد . خيلي ها ميگن زوده اما با يك مامان جون دياليزي و مادر بزرگ بي خيال چاره ديگه اي نداشتم .
منو ببخش پسرم به خاطر تمام ساعاتي كه ازم دوري و وقتي يادت مي ياد گريه ميكني و مامان مامان ميگي و تمام ساعاتي كه روبروي در اتاق مهدت نشستي و پتو تو بغل و ماشين تو بغل به در نگاه ميكني .
منو ببخش عزيزم .
دعا كنيد دوستان پسرم زودتر به شرايطش عادت كنه .
بماند كه اين چند وقت از نظر رواني به من چه گذشت .