هديه خدا محمدرضاجونهديه خدا محمدرضاجون10 سالگیت مبارک

جوجه جون من

آخرین پست سال 95

راست گفتم تو سال میمون از جنب و جوش افتادیم سلام به همه ، مشتاق دیدار به روزهای پایانی سال نزدیک میشیم ، امیدوارم سال خوبی رو پشت سر گذاشته باشید و سال پر برکتی رو پیش رو داشته باشیم . پیشاپیش سال نوی همه مبارک . با کلی خلاصه نویسی؛ اولا هیچ عکسی از شهریور تا حالا ندارم چون ، توی سفر چابهار بابای عزیز دوربین مامان رو انداخت تو دریا و به مدت یک ربع توی آب موند بعد که غواص رفت دوربین رو آورد تمام شد همه چیز هر جای ایران دوربین رو فرستادیم گفتند درست نمیشه و من همچنان بی دوربینم و بی عکس البته اطرافیان ازت عکس گرفتن اگه بتونم ازشون عکسا رو بگیرم . الانم میگم گوشی بهتر یا دوربین بخرم هنوز که فرصت نکرده میترسم عید رو بی دوربین...
21 اسفند 1395

چه سالي شد امسال

برعكس ميمون از جنب و جوش افتادم تو سال ميمون . البته دارم رو آشپزيم كار ميكنم و حرف زدن تو . 3 هفته پيش حاج خانوم مامان مهدي رو از دست داديم و روز عرفه فهميديم پسر پسر عموي بابا پسر 25 ساله چه پسري ،‌ گل پسر ، فوت كرده . خيلي داغونم .اينهمه دويدن ها اينهمه بدو بدوهاي زندگي به كجا ختم ميشه . نميدونم شايد چند روزي بريم سفر. خدا ميدونه  اگه قسمت بود و برگشتيم ،‌ وبلاگت رو بروز ميكنم از حرفات از كارات و عكسات ميزارم . اگرم برنگشتيم كساني كه ما رو ميشناسين و نميشناسين حلالمون كنيد اين مرگها رو كه ميبينم ميگم مرگ خيلي نزديكه خيلي ،‌اون به ما نزديكه ما فكر ميكنيم ازش دوريييييييييم . خدا به همه عمر با عزت ...
23 شهريور 1395

25 و 26 ماهگي

سلام پروژه مهدكودك با شكست رو برو شد . همون روزا بهمون زنگ زدن كه سه ساعت تمامه داره گريه ميكنه بياين ببرينش . و هزار تا نصيحت كه حتما مشكلي داره و روانشناس و ......... . دو روز بعد كه گفتن بيارش وقفه نيافته وقتي رفتم دنبالش با يك صورت ناخن كشيده روبرو شدم . دمم رو گذاشتم رو كولم و رفتم حتي نپرسيدم چي شده . رنگ رخساره خبر ميدهد از سر درون نه من بردمش نه اونا زنگ زدن . فعلا كه خاله هاش صبحها مي يان پيشش و اخم و تخم باباش كه همش ميگه اگه دو هفته ديگه مي موند و صبر مي كرديم خوب مي شد . نميدونم ، همينقدر ميدونم خوب نمي شد . هر شب كابوس و گريه و ترس و افسردگي تو چشماي پسرم بود . بايد يك فكر ديگه بكنم و هنوزم فكري نكردم . هيچ كس و هيچ چيز...
8 تير 1395

95 خوب يا بد

يعني از اول سال ، شايد هم آخر سال خير نديديم 10 روز آخر اسفند با سرماخوردگي عجيب و غريبي كه گلو درد و سرفه هاي شديد داشت همراه شديم مدام هم غصه ميخوردم كه زودتر خوب بشيم تا محمد از ما نگيره كه گرفت 3 بار تو دو هفته رفتيم دكتر حتي 29 اسفند رو و آمپول و غيره كه فايده نداشت و كل عيد از آجيل و شيريني خبري نبود به خاطر گلو درد . محمد هم گرفت يك هفته ضعيف تر و هفته دوم عيد خيلي شديد با عفونت و تب زياد . سه بار دكتر و هنوز هم آب بينيش مي ياد . خوب نشده چون همزمان بردمش مهد و اونجا هم سرما خورده بودن بعضي بچه ها . خلااصه بچه لاغر شد خيلي . مامان جون باهام قهر كرد كه چرا گذاشتمت مهد و من بر سر دوراهي تا ترك كارم پيش رفتم و الان به ت...
1 ارديبهشت 1395

عكسهاي اواخر اسفند تا اول ارديبهشت

هفته آخر اسفند قبل كوتاهي مو وقتي ميگيم قوي شو ،‌اينجوري ژست ميگيري وقتي موهايم بلند بود بالاخره ما هم ديديم جايي بغير رختخوابت بخوابي فقط همين يكبار!!!   در آرايشگاه !!!!!! هنوز نميدوني چه خبره داري به دادا ميخندي !!!!   كم كم بو بردي !!!!! اي داد اي هوار به دادم برسيد ، درست يكساعت گريه كردي نيم ساعت هم تو حموم بعد آرايشگاه شب قبل سال تحويل تو خيابوناي شلوغ و پر هيجان و سال 1395 نيم ساعت بعد سال تحويل بيدارشدي و موندي كه چه خبره عيدي به دست مامان من پو نمي خوام په په ميخوام ...
1 ارديبهشت 1395

تولد 2 سالگي

تولد ، تولد ، تولدت مبارك . تولدت مبارك عزيزم انشاءالله هزار ساله بشي . خيلي دوستت دارم . خيلي خيلي خيلي . برات ميميرم. ...
31 فروردين 1395

اولين پست 95 پروژه مهد كودك

گل پسرم امروز 21 فروردين 95 سال ميمون  از اول سال كلي بازي باهامون درآورده (اين ميمون) حدودا يكماهه كه من و بابايي و شما سرماخورديم . مامان جون هم كه ديگه كليه هاش جواب كرده و دوست داره نگهت داره اما توانش رو نداره يكروز پيششي يكروز اون تو بيمارستانه تنها راه باقي مونده مهد كودك بود . بعد از نرفتن هاي مكرر به اداره از 5 ام فروردين تا الان فقط 3 روز رفتم ، تصميم گرفتم كار رو يكسره كنم . از 17 ام با هم رفتيم مهد منم پيشت موندم تا به محيط و خاله ها آشنا بشي اما فايده اي نداشت چون مدام ميگفتي بريم و دوست نداشتي اونجا باشي . امروز ديگه دل رو زدم به دريا و گذاشتمت و اومدم . خيلي ناراحتم خيلي مگه ميشه ، واسه بزرگا هم سخته كه تو يك ...
21 فروردين 1395

آخرين پست 94

عزيزم جوجه خوشگلم چند روزي شده مريضي من هم شديد مريضم و سرما خورديم . شايد دو هفته اي شده اما خوب نشديم . همش سرفه و بدن درد داريم . موهاتم كوتاه كرديم و چقدر گريه كردي اما قشنگ شدي . تو اداره هم خيلي شير تو شيره و شلوغ از اينجا دارم مينويسم . عمه جوني از مشهد اومدن و امروز رفتن . مهموني هاي پشت سر هم و دعوتي پس دادن تو و من رو حسابي خسته كرد . شايد واسه همينه هنوز خوب نشديم يعني منكه بدتر شدم . انشاءاله اين دو روز باقي مونده بهتر بشيم و سال رو به خوبي به پايان برسونيم و سال خوبي رو شروع كنيم . برات توي سال جديد بهترينها رو آرزو دارم . براي شما مهمانهاي وبلاگ هم همينطور . مخصوصا كيان جون عزيزم كه خيلي دو...
26 اسفند 1394