هديه خدا محمدرضاجونهديه خدا محمدرضاجون، تا این لحظه: 10 سال و 14 روز سن داره

جوجه جون من

هم خوب هم بد

عزيزم چهارشنبه نشسته بودم و شما هم پشت من بودي كه يكدفعه ديدم پشتم رو گرفتي و ايستادي اين اولين بار بود اين كار رو كردي . جمعه هم تصميم گرفتم كمد لباسها رو مرتب كنم شما رو هم با خودم بردم اما شما ميخواستي از تخت بگيري و بلند شي كه متاسفانه سرت خورد به لبه تخت و با صداي بدي من متوجه شدم و شما رو بغل كردم و نوازشت كردم . بعد گريه هم خوابيدي عزيز دلم .خيلي ناراحت شدم و خودم رو سرزنش كردم هزيزم قول ميدم وقتي با تو هستم هيچ كاري انجام ندم اين اولين بار و آخرين بارم بود قول ميدم گل مامان .   اين رو هم اضافه كنم پسرم خيلي صبوره ، زياد گريه نكرد.     پسر مهربونم خيلي مامان دوستت داره ...
9 اسفند 1393

همسرم روزت مبارك

ا مروز ۵ اسفند روز بزرگداشت خواجه نصیر الدین طوسی و روز مهندس است . به همه مهندسها تبریک و به افتخار بزرگ مهندس عالم ( خدای مهربون )   امروز روز خوبي هست . روز مهندس رو به همسرم و تمام مهندسين وطنم و دنيا تبريك ميگم .   برای مهندسین بن بستی وجود ندارد. آنان یا راهی خواهند یافت٬ یا راهی خواهند ساخت…» ...
5 اسفند 1393

باران

ديروز و پريروز حسابي بارون اومد .خيلي خوب شد هوا صاف و تميز شد . هميشه بارون منو ميبره به روزهاي خوب جواني  . هيييييييي يادش بخير .   امروز روز تولد حضرت زينب(س) هست به همه پرستاراي مهربون تبريك ميگم .مخصوصااااااااااااااا به خواهر عزيزم خواهرم ، اي گل هميشه بهارم اي گل بنفشه ام ، اي صبور و مهربان ، بنفشه جان روزت مبارك عزيزم.     ای لباس سپید فرشتگان بر تن! / قلب بر کف به عشق بیماران!   روز تو روز یاس سپید / روز عشق و ایثار، روز امید و نوید       درودهای خدا بر تو پرستار / که هستی ناجی و دلسوز بیم...
5 اسفند 1393

ده ماه تمام شد

سلام عشق مامان با هزارررررررررر بوس و آرزوي خوبببببببببببببببببببب تنها ثمره من در زندگي اين دنيام تويي . من فقط براي تو زنده ام و عاشقتم پس بدون كه بي تو ميميرم عزيزم. عاشقته ماماني . فقط عاشق توووووووووووووو ده ماه تمام شد . وقتي تك تك روزها يادم مي ياد خيلي دير و سخت گذشت اما وقتي اين ده ماه رو كلي نگاه ميكنم مثل يك چشم برهم زدن بود عزيز دلم .سخت به اين معني كه با گريه ها و نق نق ها و تنهايي ها دست و پنجه نرم ميكردم . مامان عاشقته اما كاش يكم كمتر گريه ميكردي . نمي دونم چرا هميشه بهانه گيري ميكني اميدوارم هر چي كه بگذره بهتر بشي گلم مامان عاشقته . دوست دارم بيشتر بخندي و شاد باشي عزيزم من از شادي تو شادم .پس بخند و هميشه بخند. ...
3 اسفند 1393

جلسه معارفه

جوجه مامان چند روزيه كه فكر ميكنه چه خوب بشه بتونه از اين صفحه دوستاش رو معرفي كنه حالا مامان عكس دوستاش رو ميذاره البته هنوز خيلي دوست داره كه ازشون عكس نداره در اولين فرصت با هم عكس ميگيرن و ميذارن تو دفترچه خاطرات   يك عدد جوجه كوچولو متفكر در بغل مامان جون در فكر دوستان (عزيزان باز هم من مبتدي مشكل جديد دارم چرخوندن عكسا پس ميشه بهم راهنمايي بدين اگر هم نشد خودتون يكم بچرخيد ممنون) حالا جوجه كوچولو دست به پاچه شده و با يك سوت بلبلي دوستاش رو صدا ميكنه جوجه با كمك آقاجون مهربون نازنين (عشق من دختر خواهرم) و محمد عرفان گل (پسر خواهر عزيز تر از جانم) رو صدا ميكنه و يك عكس يادگاري ميگيرن . انشالله سايه آقاجو...
28 بهمن 1393

بدون عنوان

سلام عزيز دل مامان - عشقم ، اميدم ، عمرم ،زندگيم خوشگل مامان دو شب پيش كه طبق معمول داشتم براي خواب آماده ميكردمت و برات كتاب ميخوندم اين بار كنارم نشوندمت و خودم دراز كشيدم با هر صفحه خوندن بهت نگاه ميكردم و شما هم كنار من نشسته بودي به چشمام ذل زده بودي و نگاهتو برنميداشتي از چشمام بعد همش سرت رو ميچسبوندي به من منم بغلت ميكردم آخراي كتاب ديگه ديدم خيلي بهم چسبيدي و تكون نميخوري بابايي گفت خوابش برده ، منم شوك شده بودم چطوري تو كه هيچ وقت بدون شيشه نمي خوابيدي وقتي نگاهت كردم ديدم فقط چشماتو بسته بودي .منم تو جات دراز كشوندمت و فقط بوست كردم و شما به خواب ناز رفتي به بابايي گفتم چطوري اينجوري خوابيد گفت حتما آرامش پيدا كرده .خدا كن...
25 بهمن 1393

كشف مهم

تازه فهميدم حجم عكسام بالاست اما نميدونم چطور بايد كم كنم حجمشون رو بازم سعي ميكنم
19 بهمن 1393