هم خوب هم بد
عزيزم چهارشنبه نشسته بودم و شما هم پشت من بودي كه يكدفعه ديدم پشتم رو گرفتي و ايستادي اين اولين بار بود اين كار رو كردي . جمعه هم تصميم گرفتم كمد لباسها رو مرتب كنم شما رو هم با خودم بردم اما شما ميخواستي از تخت بگيري و بلند شي كه متاسفانه سرت خورد به لبه تخت و با صداي بدي من متوجه شدم و شما رو بغل كردم و نوازشت كردم . بعد گريه هم خوابيدي عزيز دلم .خيلي ناراحت شدم و خودم رو سرزنش كردم هزيزم قول ميدم وقتي با تو هستم هيچ كاري انجام ندم اين اولين بار و آخرين بارم بود قول ميدم گل مامان . اين رو هم اضافه كنم پسرم خيلي صبوره ، زياد گريه نكرد. پسر مهربونم خيلي مامان دوستت داره ...
نویسنده :
زويا
13:24