هديه خدا محمدرضاجونهديه خدا محمدرضاجون، تا این لحظه: 10 سال و 25 روز سن داره

جوجه جون من

بدون عنوان

1393/11/25 9:54
نویسنده : زويا
132 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيز دل مامان - عشقم ، اميدم ، عمرم ،زندگيم niniweblog.com

خوشگل مامان دو شب پيش كه طبق معمول داشتم براي خواب آماده ميكردمت و برات كتاب ميخوندم اين بار كنارم نشوندمت و خودم دراز كشيدمniniweblog.com با هر صفحه خوندن بهت نگاه ميكردم و شما هم كنار من نشسته بودي به چشمام ذل زده بودي و نگاهتو برنميداشتي از چشمام بعد همش سرت رو ميچسبوندي به من منم بغلت ميكردم آخراي كتاب ديگه ديدم خيلي بهم چسبيدي و تكون نميخوري بابايي گفت خوابش برده ، منم شوك شده بودم چطوري تو كه هيچ وقت بدون شيشه نمي خوابيدي وقتي نگاهت كردم ديدم فقط چشماتو بسته بودي .منم تو جات دراز كشوندمت و فقط بوست كردم و شما به خواب ناز رفتيniniweblog.com به بابايي گفتم چطوري اينجوري خوابيد گفت حتما آرامش پيدا كرده .خدا كنه هميشه اينجوري بخوابي ماماني . تا من غصه نخورم كه دندوناي نازت و سفيدت خراب ميشن با شير خوردن شبانه .

اون شب خيلي شب خاصي بود من نميدونم توي چند تا حس مونده بودم نگرانت بودم كه چرا اينجوري بهم نگاه ميكردي چرا با تمام رفتارات اين رفتارت فرق داشت . و خوشحال بودم و مدام اون لحظه ها كه تو منو به بغل ميكشيدي رو مرور ميكردم .خدا پرم رو به من ببخش و من رو به پسرم اصلا همه مامان و بابا ها رو واسه بچه ها شون حفظ كن و تمام بچه ها رو واسه مامان و باباها نگه دار .آمين شما هم بگين آمين .niniweblog.com

عزيزم اين عكست مربوط ميشه به ماه اول زندگيت .

niniweblog.com

 

پسندها (1)

نظرات (0)