هديه خدا محمدرضاجونهديه خدا محمدرضاجون، تا این لحظه: 10 سال و 26 روز سن داره

جوجه جون من

احوالات جوجه در 15 و نيم ماهگي

1394/5/18 10:09
نویسنده : زويا
145 بازدید
اشتراک گذاری

(مرداد 94)

سلام عزيزم اينروزا خيلي شيرين شدي ،‌ وقتي ميخوايم بريم بيرون تا ميبيني من دارم لباس بيرون ميپوشم سريع مانتو شالمو مي ياري و روي سرت ميندازي و هي به من ميدي و خيلي عجله داري براي بيرون رفتن صبر هم نداري و شروع به نق زدن و گريه ميكني . يعني بايد خيلي زود به خودم بجنبم .

دايره لغات جوجه

په په = هر چيز خوردني

وقتي هم ميرسيم خونه تا از ماشين پياده ميشيم ميگي در (كم كم دارم متوجه ميشم داري حرف ميزني و من نفهميدم ) و بايد وايستيم تا در بسته بشه بعد بريم بالا.

ماما رو هم ميگي البته وقتي من دارم ظرف ميشورم اونم با گريه كه منو از كار توي آشپزخونه منصرف كني

ديشب(94/5/17) براي اولين بار تا صبح شير نخوردي فقط خودم ساعتاي 4  بيدار شدم و بهت شير دادم . خدا كنه ادامه داشته باشه .

بابا هم ميگي .

حروف اول بيشتر كلمات رو ميگي و من خيلي مشتاقم حرف زدنت رو ببينم و فدات بشم عزيز دلم .

كلاغ پر ، بازي با حلقه ها ، جديدا هم فرغونت رو ميگيري از دسته ها و خيلي ماهرانه راه ميبري يا خودت توش ميشيني تا راه ببرنت .

غذا خوردنت همچنان خوب نيست .

همه چيز رو خوب ميفهمي و دستورات رو اجرا ميكني .

البته قلبش چند ثانيه فكر ميكني و بعد انجام ميدي گلم.

هر وقتم خوابت مي ياد ميري تو اتاقت و منو ميبري و در رو ميبندي و شيشه و فلاسك و شيرت رو ميندازي توي جات بعدم ميري دراز ميكشي تا برات شير درست كنم و بعد هم كنارم دراز ميكشي و همش دستت رو ميبري تو چشم و بينيم و گوشم منم صورتم رو ميكشم كنار و باهات شوخي ميكنم تو هم غش غش ميخندي يا شيشت رو به من تعارف ميكني منم ميگم مال شماست و طرف خودت ميگيرم و بازم ميخندي ، اين بازي ها فقط چند دقيقه طول ميكشه و بعد شما پشتت رو به من ميكني و من تو بغل ميگيرمت و با هم ميخوابيم .

عزيزمي عشقم مامان فدات ميشه تو تنها عشقمي

 

پسندها (2)

نظرات (0)