نيمه دوم شانزده ماهگي
پنجشنبه 19 شهريور دوست صميمي با دو تا پسر طلاش تو مسير مسافرتشون اومدن پيشم . شما نيم ساعت اول كه بغلم بودي و تكون نميخوردي يكمم سرماخورده بودي حال نداشتي بعدش كم كم با پسر كوچكش كه يك سال از شما بزرگتره بازي كردي چه پسر مودب و مهربوني بودي فقط وقتي اسباب بازيتو ميخواست بگيره محكم اسباب بازي رو ميگرفتي و جيغ ميزدي .اما بهر حال من فهميدم بايد حتما مهدكودك بذارمت كه با محيط اطرافتم آشنا بشي . هيچ عكسي هم نذاشتين ازتون بگيريم اين يكي از بقيه بهتر شده كه ميذارم برات البته مثلا بهتر شده چيزيشم معلوم نيست 94/6/21 عصر شنبه : نخوابيدي كلي بازي كرديم حلقه هات رو تو دستت ميكني مثل النگو . و ميشيني ميچيني شون لباست رو ميخواست...
نویسنده :
زويا
10:00