هديه خدا محمدرضاجونهديه خدا محمدرضاجون، تا این لحظه: 10 سال و 28 روز سن داره

جوجه جون من

اولين پست 95 پروژه مهد كودك

گل پسرم امروز 21 فروردين 95 سال ميمون  از اول سال كلي بازي باهامون درآورده (اين ميمون) حدودا يكماهه كه من و بابايي و شما سرماخورديم . مامان جون هم كه ديگه كليه هاش جواب كرده و دوست داره نگهت داره اما توانش رو نداره يكروز پيششي يكروز اون تو بيمارستانه تنها راه باقي مونده مهد كودك بود . بعد از نرفتن هاي مكرر به اداره از 5 ام فروردين تا الان فقط 3 روز رفتم ، تصميم گرفتم كار رو يكسره كنم . از 17 ام با هم رفتيم مهد منم پيشت موندم تا به محيط و خاله ها آشنا بشي اما فايده اي نداشت چون مدام ميگفتي بريم و دوست نداشتي اونجا باشي . امروز ديگه دل رو زدم به دريا و گذاشتمت و اومدم . خيلي ناراحتم خيلي مگه ميشه ، واسه بزرگا هم سخته كه تو يك ...
21 فروردين 1395

آخرين پست 94

عزيزم جوجه خوشگلم چند روزي شده مريضي من هم شديد مريضم و سرما خورديم . شايد دو هفته اي شده اما خوب نشديم . همش سرفه و بدن درد داريم . موهاتم كوتاه كرديم و چقدر گريه كردي اما قشنگ شدي . تو اداره هم خيلي شير تو شيره و شلوغ از اينجا دارم مينويسم . عمه جوني از مشهد اومدن و امروز رفتن . مهموني هاي پشت سر هم و دعوتي پس دادن تو و من رو حسابي خسته كرد . شايد واسه همينه هنوز خوب نشديم يعني منكه بدتر شدم . انشاءاله اين دو روز باقي مونده بهتر بشيم و سال رو به خوبي به پايان برسونيم و سال خوبي رو شروع كنيم . برات توي سال جديد بهترينها رو آرزو دارم . براي شما مهمانهاي وبلاگ هم همينطور . مخصوصا كيان جون عزيزم كه خيلي دو...
26 اسفند 1394

عكس پست قبل

يك مورد جديد پيش اومده :‌وقتي اذيتم ميكني منم اخم ميكنم و مثلا باهات قهر ميكنم بعد چند دقيقه مي ياي    رو بروم و چشمات رو ريز ميكني و ميخندي طوري كه همه دندونات مشخص بشه و بعدم منو بوس ميكني و دستم رو ميگيري ، منم باهات آشتي ميكنم . يا اگه چيزي رو بخواي و ببيني از موضع جيغ و داد بهش نميرسي اينكار رو ميكني و منم تسليييييييم ميشم . اي كوچولوي با سياست اگه بشه از اين حالتت عكس ميگيرم . كوچولوي عشق عينك من !!!! تولد خاله بهاره (بَ بَ )‌بقول محمد رضا درست كردن برج با كمك بابايي خوردن پرتقال (مثلا) تازه كم كم ميوه رو به دستت ميگيري قبلا بهش دست هم نميزدي ...
25 بهمن 1394

باي باي شيشه شير دوست داشتني

پروژه تلخ از شيشه گرفتن جوجه عزيزم : 1-نوشتم تا ببيني چطوري تو اولين امتحان زندگيت سربلند بيرون اومدي . 2-نوشتم شايد تجربه هام بدرد كسي بخوره . 3-عكسهاي اين پست و پست قبل تو پست بعد .   ديگه خيلي تنبلي كرده بودم خيلي شنيده و خونده بودم كه يك هفته بايد بيدارخوابي بكشي و هي بايد راه ببريش تا بخوابه و ... در نتيجه ترس از گريه ها و ضجه ها و بيخوابي و تنها بودن توي اين پروژه نميذاشت تصميمم رو عملي كنم .حتي از يك سالگي تصميم داشتم شيشه شير رو ازش بگيرم نه شير رو !!! اما باز بخاطر اينكه فقط تو خواب شير ميخورد و با شيشه ميخوابيد و هوا هم كم كم گرم ميشه همش تو فكر اين پروژه بودم . ميترسيدم دندوناش خراب بشه . خيلي غ...
20 بهمن 1394

21 ماهگيت مبارك عشق بي همتاي من

21 ماهگي هم تموم شد . عشق بي تكرارم خيلي دوستت دارم هر روز ميگذره بهتر و فهميده تر ميشي . حرف گوش كن و مرتب و تميز و خلاصه بيست بيستي . اين ماه اتفاق خاصي نيفتاد . فقط زندايي و خاله بابايي در عرض يك هفته فوت كردن . خدا بيامرزشون و روحشون شاد . خاله بني هم رفت خونه جديدش . حرف زدنت هم مثل سابقه . كلمات بيشتري رو ميگي اما به زبون خودت . اما جمله هنوز در كار نيست . رفتيم خونه همسايه جديدمون براي آشنايي .شما هم چون از همسايه ميترسي از بغلم نمي اومدي پايين فقط پسر اونا كه شش ماه از تو كوچكتر هست بعد چند دقيقه اومد و هي به صورتت و دستت و بدنت دست ميزد انگار داشت شناسايي ميكرد . بعدم همش مي اومد پيشت رو مبل مينشست و تو هم هي دورتر ميرف...
17 بهمن 1394

20 ماهگيت مبارك

نفسم 20 ماهگيت مبارك . رسيدي به 20 انشالله 120 ساله بشي اين روزا تونستم كشف كنم كه چطوري بهت ميوه بدم مثلا پرتقال آبشو ميگيرم و از صافي رد ميكنم كه پالپ نداشته باشه ديدم خيلي خوردي خوشحال شدم زياد . فكر نميكردم دلايل زيادي واسه خوشحالي وجود داشته باشه اين روزها دلايل جديدي كشف ميكنم . حرف زدنت هم بد نيست اما پيشرفت زيادي نداشته . همش در حال دويدني و من نگران افتادنتم . اين ماه شب يلدا و تولد حضرت محمد (ص) رو داشتيم كه همون شب ميلاد تولد نانا و دادا(نازنين و عرفان) هم بود خيلي خوش گذشت . كم كم داريم يكم وسيله جديد واسه خونه ميخريم چون تو از دكور زيبا خوشت مي ياد و تا جايي ميريم كه دكوراتيو باشه سريع با ولع ميگي به بههههههههههه...
13 دی 1394

عكسهاي 17تا 19 ماهگي

عكسهاي جوجه تو اين دو ماه 17-19 ماهگي علاقه عجيبي به پوشيدن كفشام پيدا كردي . همه كفشا رو بايد تست كني و بعدم خوشحال ميگي بلند دست دست ، و قر ميدي . يكروز اومديم تو حياط واسه بازي . فقط از پله بالا پايين ميري كالاسكه رو هل ميدي تا دوربين ببيني ميگيريش ازم محرم داري ميري مسجد پشت خونه مادربزرگ منتظرين تا هيئت بياد جلو در خونه مادربزرگ واسه پذيرايي داري تمرين زنجير زني ميكني با پسر عمو و پسرعمه جوجه و نانا روز عاشورا جوجه مهندس جوجه و نانا و د...
2 آذر 1394