هديه خدا محمدرضاجونهديه خدا محمدرضاجون، تا این لحظه: 10 سال و 26 روز سن داره

جوجه جون من

عكس پست قبل

1394/11/25 11:28
نویسنده : زويا
171 بازدید
اشتراک گذاری

يك مورد جديد پيش اومده :‌وقتي اذيتم ميكني منم اخم ميكنم و مثلا باهات قهر ميكنم بعد چند دقيقه مي ياي    رو بروم و چشمات رو ريز ميكني و ميخندي طوري كه همه دندونات مشخص بشه و بعدم منو بوس ميكني و دستم رو ميگيري ، منم باهات آشتي ميكنم . يا اگه چيزي رو بخواي و ببيني از موضع جيغ و داد بهش نميرسي اينكار رو ميكني و منم تسليييييييم ميشم . اي كوچولوي با سياست اگه بشه از اين حالتت عكس ميگيرم .

كوچولوي عشق عينك من !!!!

تولد خاله بهاره (بَ بَ )‌بقول محمد رضا

درست كردن برج با كمك بابايي

خوردن پرتقال (مثلا) تازه كم كم ميوه رو به دستت ميگيري قبلا بهش دست هم نميزدي

حاضر شدن براي بيرون رفتن ( مثلا حاضر شدي)

همكاري در امور منزل (دخالت در امور منزل )

سرويس مبلهاي جديد رسيده (فقط بخاطر تو سفارش دادم ) چون خيلي از دكور قشنگ خوشت مي ياد و همش به به ميكني . روزش بابايي داشت فرش رو جمع ميكرد واسه تغيير دكوراسيون ، فكر كردي ميخواد ببرش .تا بهت توضيح دادم داريم چكار ميكنيم و متوجه قضيه شدي خيلي گريه كردي !

پسندها (1)

نظرات (1)

کیان
13 اسفند 94 10:18
بابا خوش تیپ من که امکان نداره بزارم کلاه و عینک رو سرو کلم بمونه باز آفرین به تو راستی مبلهای جدیدتون هم مبارک
زويا
پاسخ
اره با كلاه و عينك ميونم خوبه - تازه وقتي ميخوام بامامانم جايي برم انگشتم رو تو چشش فرو ميكنم يعني عينكت رو بزن بعد بيا- مرسييي