هديه خدا محمدرضاجونهديه خدا محمدرضاجون، تا این لحظه: 10 سال و 26 روز سن داره

جوجه جون من

15 ماهگيت مبارك

1394/4/31 12:23
نویسنده : زويا
128 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم نفسم عمرم جونم

15 ماهگيت مبارك عزيز دلم

اعمال جوجه در 15 ماهگي :

همون كارهاي ماههاي قبل ،‌راه ميره ،‌ميخزه ،‌فقط اين ماه دور خودشم ميچرخه تا سرش گيج بره و مثل مستا تلو تلو ميخوره و مي افته و باز بلند ميشه و مي افته و غش غش ميخنده ،‌يا ميره صندلي اپن و مي ياره جلو تا به كابينت گير نكنه و ميچرخونش ،‌حالا از كجا ياد گرفته ،‌يك بار باباش گذاشتتش رو صندلي و چرخوندتش اينم ابتكار بخرج داده و اين كاراي بالا رو انجام ميده .

بازم گوشات عفونت كرد و چند روزي مريض بودي گلم . نميدونم چطوري حموم ببرمت كه آب تو گوشات نره لطفا كمك !

قراره آخر اين ماه بريم مشهد و اين بار دومه تو ميري پابوس آقا عزيزم .اين بار قراره با نانا و عرفان و خاله جوني بريم تا ببينيم چي ميشه .خدا كنه پسر گلي باشي .

بالاخره روزه گرفتم و ميترسيدم نتونم اما خوب از پسش بر اومدم و شما هم كمكم ميكردي و خيلي اذيت نداشتي گلم .فقط بخاطر آرتريتم چند روز در ميون ميگرفتم .

باز و بسته كردن دربهاي كابينت و كمد و كشو كه هنوزم ادامه داره تازه جذاب تر از همه بازيها برات هست.

ارتباطات جوجه عزيزم :

عزيز دل مامان تا از اداره ميرسم خونه سفت بغلم ميكني محكم فشارم ميدي و ميخندي و خوشحالي منم بوست ميكنم و فدات ميشم و قربون صدقت ميرم .كاش اداره نبود . اداره خر است . روزايي هم كه خونه مامان جوني دوست نداري من بيام اونجا تا منو ميبيني ميدوني وقت رفتنه خودت رو محكم ميچسبوني به مامان جوني يا خاله ها . يكم هم تو ماشين گريه ميكني و داد ميزني اما زود آروم ميشي عزيزم .

تو مهموني هاي عيد فطر و افطاري ها هم گل كاشتي بچه خوبي بودي همه ميگفتن نه از پارسال كه نميتونستي با بقيه سر سفره بشيني نه از امسال كه خيلي خوشحال بودي و دوست داشتي مدام مهموني بريم يا مهمون بياد با همه هم خوش برخورد بودي گلم .(‌واي پارسال تا دو نفر بيشتر ميديد جيغ ميزدي ها جيغ منم هميشه تو اتاق تنها تو مهموني ها و افطاري ها مينشستم ) .

بازي هاي هيجاني رو دوست داري و باز خواب شبت افتاده به يك شب و منم صبح دير به اداره ميرسم .

پسندها (1)

نظرات (0)