هديه خدا محمدرضاجونهديه خدا محمدرضاجون، تا این لحظه: 10 سال و 25 روز سن داره

جوجه جون من

تصميم كبري

عزيزم سلام (13 ماه و 9 روز) ديگه الان به خونه جديد نقل مكان كرديم .اما شما خيلي اذيت شدي و منم دست تنها بودم و بابايي بود فقط شما هم نميدونم چرا گوشت عفونت كرده و همش در حال گريه هستي . واقعا سخت شده نگهداري از شما با اين جابجايي . مامان جون هم چند وقته گفته ديگه نميتونه شما رو نگه داره منم نمي خوام شما رو بذارم مهدكودك واسه همين بهم گفتن از كار برگردم . منم به اداره اعلام كردم و منتظر روزي هستم كه بگن ديگه نيام اداره . تصميم خيلي سختيه . مديراداريمون خيلي از عواقب بد اين كاربرام گفت ومنم بهشون گفتم:ا ين تنها راهم و اشتباه ترين تصميممه . اگه مامان جون ميتونست شما رو نگه داره من كارم رو ترك نميكردم اما حالا اون بنده خدا هم مشكل...
9 خرداد 1394

جشن تولد يكسالگي

تولدت مبارك عشقم با يكماه تاخير در آخرين روز سيزده ماهگيت تولدت برگزار شد با تم زنبوري .   طبق معمول خاله ها خيلي زحمت كشيده بودن تزئينات رو خودم آماده كرده بودم اما دكور رو خاله ها چيدن و سالاد رو هم درست كردن و روز تولد با خودشون آوردن . مهمونا ابتدا با شربت و شيريني و بستني پذيرايي شدن رقص و پايكوبي شروع شدكه تو هم خيلي پايه بودي و همكاري ميكردي ، بعد باز كردن كادو ها و عكس گرفتن با همه مهمونا و خوندن تولدت مبارك و بريدن كيك و بعد هم ساندويچ سالاد اولويه و بازهم رقص و شادي و بعد هم رفتن مهمونها جشن به اتمام رسيد. با اتفاقاتي كه رخ داد و بد هم بود اما تولد خوبي شد و خيلي خوش گذشت . خاله ها و دو تا ...
3 خرداد 1394

13 ماهگي جوجه

سلام عزيز دل مامان عزيزمن يكسال رو تمام كردي و وارد سيزدهمين ماه زندگيت شدي مباركت باشه عزيزم توي اين ماه هم بيشتر روي راه رفتنت تمركز داري و خوب هم راه ميري . اصلا در و ديوار رو نگرفتي كه راه بري منم فكر ميكردم تا راه رفتنت زياد مونده اما تو في البداهه شروع كردي بدون كمك گرفتن راه ميري . منم همش دولا دولا دنبالتم . همش هم دستمون رو پس ميزني تا نگيريمت . وقتي هم مي افتي روي باسنت مي خندي و ميخزي تا يك چيزي رو بگيري و بلند شي و دوباره راه بري . اين روزا من كمتر ميتونم بهت رسيدگي كنم . چون داريم كم كم وسايل رو ميبنديم و ميبريم خونه جديد . سعي ميكنم اين هفته تموم بشه تا بتونم برات برنامه ريزي كنم عزيزم . ح...
3 خرداد 1394

حق مطلب ادا نشد

خدايا همه بابا ها تا 150 سالگي سايشون رو سرمون باشه .آمين مطمئنم و ميدونم حق مطلب رو واسه تبريك روز پدر ادا نكردم . جوجه خيلي مريض بود و منم حوصله نداشتم . امروز ميخوام بنويسم واسه پدرم و همه پدراي خوب دنيا شايد حق مطلب ادا بشه كه ميدونم نميشه . پدر خوب من ای فدای روی همچون ماه تو گشته ام من واله و شیدای تو تکیه گاه من تویی هان ای پدر ای پدر کی میشوم همتای تو؟ گر تو می بینی که شعری گفته ام دوست دارم پا گذارم جای تو گرچه می نتوان که جا پایت گذاشت لیک رسوا می شود بدخواه تو آب دریا را اگر نتوان کشید میتوان نوشید از دریای تو ای پدر با من بگو درد دلت تا که من مرهم نهم غمهای تو ای پدر پشت و پناه من...
21 ارديبهشت 1394

واكسن يكسالگي

جوجه طلا در يكسال و 21 روزگي : عزيزم 16 ارديبهشت واكسن يكسالگيت رو زدم . بخاطر بيماريت گذاشتم خوب بشي بعداز چند روز بردم و چهارشنبه واكسنت رو زدم تو دستت زد خانومه بهداشت . يكم گريه كردي و ساكت شدي البته حق هم داشتي اون سر سوزني كه اون داشت منم بودم دو ساعت گريه ميكردم . وزن و قدت رو هم راضي بود . 12 وزن و قد 74 . منم دو روز كه خونه بودم مراقبت بودم اما هنوز هم مراقبتم چون ميگن يك هفته تا ده روز عوارضش رو نشون ميده . دو دندون جلو و نيش بالا هم درحال در آمدن هستن . تولدتم باز عقب افتاد چون نازنين جون از داداشي ابله مرغان گرفته و ما هم بخاطر شما نمي تونيم بريم ديدنش . حالا بايد صبر كنم كه نازي جون خوب بشه تا اونم تو تولدمون ...
21 ارديبهشت 1394

احوالات جوجه در دوازده ماه و چهارده روزگي

سلام قند و نباتم جوجه مامان دقيقا توي دوازده ماه و چهارده روزگي مي تونه : چند قدم بين و من و باباش بره بدون كمك اما بايد دور و ورش احاطه شده باشه با دستاي منو بابا كه نيافته .به نظرم اگه آروم بره بيشتر ميتونه قدم برداره اما عجله داره و كنترلش رو از دست ميده . گوشي موبايل رو به گوشش ميگيره و و سرش رو كج ميكنه و با يك آهنگ خاص ميگه الو البته حروف رو نميگه صدا رو به حالت الو ميكشه مثل يك آهنگ . اگه چيزي ازش بپرسم كه جوابش مثبت باشه با خوشحالي و برق خاصي تو چشماش سرش رو بالا و پايين ميبره و باز با اون آهنگ خاص بله ميگه .مثلا اينطوري (اَاَاَاَاِاِاِه ه ) بجاي دندوناي وسط بالا دندون كنار وسطي دراومده و يكم از يكي از دندون...
14 ارديبهشت 1394

خوب و بد

پدرم روزت مبارك بدش :‌ دوستان عزيزم اين چند وقت كه نبودم خيلي گرفتار بودم روزاي سختي بود جوجه نازم دو هفته بيمار بود . اما خدارو شكر بهتر شده .(دمتر گفت حساسيت گرفته و دستور بستري داد منم گريه كردم گفت سه روز ديگه خوب نشد بايد ببريش .منم تو خونه مراقبت كردم و خداروشكر بهتر شدي) خوبش : با اينكه جوجه نازم وزنش بخاطر بيماري كم شد اما از روز چهارشنبه 9 ارديبهشت ديگه سينه خيز نميره قبلا يكي دو قدم رو دستاش ميرفت بعد ديگه سينه خيز ميرفت اما حالا ديگه درست ميخزه روي چهار دست و پا و حدود ده ثانيه مي ايسته و پنج شش قدم راه ميره اما چون سريع ميره كنترلش رو از دست ميده و مي افته و من و باباش با فاصله يك متر يا بيشتر از هم...
13 ارديبهشت 1394

شروع راه رفتن و دندون بالا

سلام عزيزم جمعه 21 فروردين ، روز مادر كه روز تولد قمريته 3 تا قدم برداشتي به طرف روروئكت و من همچنان درگير با ايستادن تو . عزيزم بهت گفتم روروئكت رو ميخواي يا تابت و تو رو ايستاده نگه داشته بودم دستام رو از دور كمرت ول كردم و شما به طرف روروئكت رفتي سه قدم و من از ترس كه نيافتي پريدم و گرفتمت ولي فقط خود خدا ميدونه چقدر خوشحال شدم تو رفتي و دنيا رو بهم دادي . بابا هم نيست رفته واسه پروژه چابهار . منو شما واسه اولين بار دو شب تنها خوابيديم . هميشه خاله ها مي اومدن پيش ما اما من ديگه روم نشد مزاحمشون بشم ديگه دل رو به دريا زدم و تنها خوابيديم . بابايي هم شنبه صبح رسيد . چند روزه كه شكمت شل شده و دو روزه كه خيلي سرفه ميكني ....
26 فروردين 1394

مادر

خيلي ساده . به همين سادگي ! وقتي مادر شدم فهميدم مادر يعني چه !! مادرم روزت مبارك پسرم تولدت مبارك (قمري) خودم ، مادر شدنت مبارك . پارسال من در همين روز مادر شدم . ...
22 فروردين 1394

اولين پست 94

سلام به همه خاله هاي عزيز و ني ني هاي گلشون سال نو همه مبارك. اول از همه تشكر ويژه از الهام مامان عزيز ممنون كه به من سر زديد و مامانم رو از نگراني نجات داديد. اين روزها ماماني سرگرم تدارك تولدم .ممنون مامان جوني . حالا قول داده تو اين سال بچه خوبي باشه و خيلي عكس مكس بذاره خدا كنه . تولدم آخرين روز اولين ماه اولين فصل ساله . چه سخت . ...
19 فروردين 1394