سلام عزيز دل مامان - عشقم ، اميدم ، عمرم ،زندگيم خوشگل مامان دو شب پيش كه طبق معمول داشتم براي خواب آماده ميكردمت و برات كتاب ميخوندم اين بار كنارم نشوندمت و خودم دراز كشيدم با هر صفحه خوندن بهت نگاه ميكردم و شما هم كنار من نشسته بودي به چشمام ذل زده بودي و نگاهتو برنميداشتي از چشمام بعد همش سرت رو ميچسبوندي به من منم بغلت ميكردم آخراي كتاب ديگه ديدم خيلي بهم چسبيدي و تكون نميخوري بابايي گفت خوابش برده ، منم شوك شده بودم چطوري تو كه هيچ وقت بدون شيشه نمي خوابيدي وقتي نگاهت كردم ديدم فقط چشماتو بسته بودي .منم تو جات دراز كشوندمت و فقط بوست كردم و شما به خواب ناز رفتي به بابايي گفتم چطوري اينجوري خوابيد گفت حتما آرامش پيدا كرده .خدا كن...