تصميم كبري
عزيزم سلام (13 ماه و 9 روز)
ديگه الان به خونه جديد نقل مكان كرديم .اما شما خيلي اذيت شدي و منم دست تنها بودم و بابايي بود فقط شما هم نميدونم چرا گوشت عفونت كرده و همش در حال گريه هستي . واقعا سخت شده نگهداري از شما با اين جابجايي .
مامان جون هم چند وقته گفته ديگه نميتونه شما رو نگه داره منم نمي خوام شما رو بذارم مهدكودك واسه همين بهم گفتن از كار برگردم . منم به اداره اعلام كردم و منتظر روزي هستم كه بگن ديگه نيام اداره . تصميم خيلي سختيه .
مديراداريمون خيلي از عواقب بد اين كاربرام گفت ومنم بهشون گفتم:اين تنها راهم و اشتباه ترين تصميممه .
اگه مامان جون ميتونست شما رو نگه داره من كارم رو ترك نميكردم اما حالا اون بنده خدا هم مشكل كليه داره و واسش سخته كه همش مراقب شما باشه .همينجوري هم خيلي بهشون زحمت داديم . شما هم همش بهونه گيري ميكني .
من خيلي دو دل هستم يكي ميگه نرو سر كار هزار نفر ميكن برو سر كار . خدايا شك رو از دلم بردار .
خدا خودش بهم كمك كنه كه بتونم با اين قضيه كنار بيام .
احتمالا فقط تا آخر اين ماه بيام اداره و دوازده سال خدمتم رو برباد بدم بخاطر شما . خداكنه منو از اين تصميمم پشيمون نكني چون من پيش تو مي مونم كه خوب تربيت بشي و راحت باشي و خيلي بالنده باشي و من بهت افتخار كنم. خدا نكنه پشيمون بشم .خداكنه بعدا قدرم رو بدوني .
اين روزا كارم تو اداره شده گريه . تو خونه وقت گريه كردن ندارم.