هديه خدا محمدرضاجونهديه خدا محمدرضاجون، تا این لحظه: 10 سال و 27 روز سن داره

جوجه جون من

شكستن شاخ غول واكسن هجده ماهگي

1394/8/9 8:25
نویسنده : زويا
216 بازدید
اشتراک گذاری

القصه ،‌ ساعت يك و نيم رفتم خونه مامان جون، جوجه هنوز خوب بود و كلي با هم خنديديم و عشقولانه در كرديم كه يهو بعد نيم ساعت از رسيدنم تا مامان جون خواست جوجه رو بذاره پشت ميز ناهارخوري جيغ جوجه رفت هوا و اشكاش بود كه گوله گوله مي اومدن . فهميدم بله پاش درد ميكنه خلاصه زود استامينوفن رو دادم و بعدشم جمع كرديم رفتيم خونه خودمون آخه راستش خونه خودمون راحت ترم وقتي جايي هستم تز ها و نظرات مختلفي پيشنهاد ميشه كه آخرم هميشه نظر خودم كارساز تر بوده اما بخاطر احترام به بزرگترها تو دردسر مي افتم واسه همين اومدم خونه و خوابوندمش و تو خواب براش كمپرس سرد گذاشتم . دو ساعت خوابيد بيدار شد بهتر بود اما ترجيح ميداد تو جاش بازي كنه و راه نره . سپردم خاله بني و نانا هم حتما بيان كه نانا زودتر اومد و تا جوجه نانا رو ديد دردش يادش رفت ،پاشد و كلي بازي كردي اما فداش شم همش ميلنگيد . همش هم ميگفت دردر!!!!هیپنوتیزم . يعني بيرون كه خاله بني هفت و نيم اومد دنبالمون رفتيم خونشون . اونجا هم بازي كرد تا ساعت 9 كه يكدفعه گريه كرد بغلش كردم ديدم بله  يكدفعه تب كرده . سريع جمع كرديم باز رفتيم خونه .  شب اول چندين بار بيدار شد و يكم ناله كرد از ساعت 2 تا 4 صبح هم بيدار شد و يكم ناله و بازي و لالايي رو پام . صبح روز بعد 9 بيدار شد و رفتيم خونه مامان جون تا سرگرم باشه اونجا هم ديگه ساعت 2 آوردمش و خوابوندمش .عصر هم كه بيدار شد با بابايي رفتيم كه فرش بخريم ديدم كه راه ميري و سرگرمي فهميدم پادردش خوب شده . شام هم رفتيم بيرون . شب هم 11 خوابيدي تا 9 البته ناله و شير خوردن زياد اين سه شب بود كه باز به كم شدن تب كمك ميكرد.

روز جمعه خدارو شكر ديگه تب و درد نداشتي و طبق معمول گذشت . خلاصه شاخ غول رو هم شكستيم .

خدايا هزاران بار شكرت بخاطر اينكه باز هم هوامو داشتي .

نكته :

1- استامينوفن هر چهار ساعت يكبار شايد هم سه و نيم ساعت تكرار ميشد . دو برابر وزن جوجه .

2- سرگرم كردن ني ني و راه رفتنش هم فكر كنم تاثير داشت مخصوصا سرگرم شدن با كارها و كساني كه دوستشون داره .

روز اول و دوم جوجه كه هميشه هزار بار تو خواب ميچرخيد از جاش تكون نخورد و فقط پاي راستش رو حركت ميداد و بالا نگه داشته بود و پاي چپش رو اصلا حركت نمي داد . بعضي وقتا هم دستش رو ميذاشت رو محل واكسن .

خدا رو شكر پسر صبوري نصيبم كرده و تو واكسناش فقط همينجا اذيت شدم .

خدايا دوستت دارم . يعني دوستت داريم .

اين هم شرح غصه واسه مامانايي مثل خودم كه تو تمام وبلاگا دنبال تجربه هاشون هستم كه بتونم استفاده كنم . اميدوارم كمكي كرده باشم .

خدايا ممنون كه پسر صبور و مهربوني بهم دادي . پسر صبورم عاشقتم ميدونم درد داشتي اما نجابت كردي و چيزي نگفتي فقط وقتي به پات فشار مي اومد گريه ميكردي از شدت درد اونم در حد چند ثانيه . عزيزم تمام دردات بجونم . عاشقتم  زييييييييييييييييييياد .
 

پسندها (1)

نظرات (0)