هديه خدا محمدرضاجونهديه خدا محمدرضاجون، تا این لحظه: 10 سال و 27 روز سن داره

جوجه جون من

غول واكسن 18 ماهگي

1394/8/6 11:11
نویسنده : زويا
196 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره بعد از 5 روز تاخير رفتيم واسه شكستن شاخ اين غول حالا ببينيم ميتونيم بشكنيمش يا نه .

جوجه تا ساعت 9 خوابيد به خالش سپردم بيدار شد صبحانه و قطره رو بده بهش تا ما بريم و ببريمش بهداشت واسه واكسن بعدم خودم اومدم اداره و شروع به تخقيق درمورد چگونگي واكسن و عواقبش !!!!!

خيلي ها ناراضي بودن و از پا درد بچه ها ميناليدن .

خلاصه رفتيم بهداشت و منم قلبم به شماره افتاد اما سعي كردم كه خونسرد باشم تا انرژي منفي به جوجه منتقل نشه . اونم حدسايي زده بود و به در اشاره ميكرد كه بريم . خلاصه بعد از وزن و قد و دور سر كه همكاري نكرد و اطلاعات دادن در مورد وضعيت ني ني رفتيم واسه واكسن يكي وقتي ايستاده بود رو تخت تو بغلم خانومه گفت همينطور خوبه نگهش داشتي تا ديد يك چيزي رو دستش ماليده ميشه (پنبه الكلي)نگاه كرد و جيغ و داد و گريه خانومه هم به دست راستش زد و يكي دوم رو تو رون چپش و بعدم قطره رو چكوند .خداييش سر زونه كلفت بود ، خدا كنه دستش سبك باشه و پسرم اذيت نشه . تو اين مدت هم جوجه من گريه ميكرد و با قدرت در صدد فرار از دستمون بود اما تا از روي تخت بلندش كردم ساكت شد . بعدم بردمش مركز آزادي تلفن مادر بزرگ رو وصل كرديم بعدم سپردمش به خاله و گفتم راه ببرتش و ببره خونه مامان جون . حالا اومدم اداره تا باز ساعت يك برم سراغ جوجه .

ماماني تو رو خدا خوب باش و تب نكن واسه من از همه نگران كننده تر تب هست .

خدايا خودت كمكمون كن . شما هم دعا كنين . تا گزارشات بعدي چگونگي گذراندن مراحل بعد واكسن خدانگهدار.ترسو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)